در حال حاضر اطلاعاتی در این زمینه از شهید بزرگوار در دست ما نمی باشد. دوستان عزیز در صورت داشتن هرگونه اطلاعات برای ما ارسال نمایید. با تشکر
شهید الله کرم برومند در اردیبهشت ماه سال 1341 در خانواده ای در قریه امام زاده دیده به جهان گشود . وی دوران کودکی خود را در خانواده ای مستضعف و مذ هبی سپری نمود و از همان ابتدای کودکی با استعداد و علاقه مند به مدرسه و فراگیری علم و دانش بود . در سن هفت سالگی دوران ابتدایی خود را در دبستان روستایی امام زاده علی گذراند و همزمان با گذراندن دوره ابتدایی دوش به دوش پدر در امر کشاورزی زحمات زیادی را متحمل شد . در ادامه دوران راهنمایی خود را در مدرسه طالقانی خشت گذراند و هر چه بزرگتر می شد احساس مسئولیت بیشتری در قبال خانه بخصوص وطن خود می نمود . هم چنانچه از دوران راهنمایی دو سال در کار کشاورزی کمک رسان پدر خود بود . پس از دوسال رنج و تلاش سرانجام در چهاردهمین روز ماه مبارک رمضان سال 1360 در پادگان عبدالله مسگر و اقع در شیراز پس از انجام مراحل ورودی مصاحبه و معاینه و ... لباس مقدس ارتش جمهوری اسلامی ایران را پوشید و پس از یک ماه فراگیری اصول عقاید اسلامی به تیپ 55 هوابرد شیراز انتقال یافت . احساس مسئولیت وی در قبال وطن خویش باعث شد که بدون هیچ گونه توقفی به جبهه کردستان وارد شود و در مدت 8 ماه تمام در منطقه سردشت _بانه-مراغه و... علیه ضد انقلابیون داخلی و کفار خارجی مبارزه نمود . در این مدت 8 ماه چندین بار به خانه سرکشی نمودند و از اوضاع و اخبار باخبر شدند . همچنین همیشه برای خانه نامه می نوشت و خانه را از سلامتی خویش با خبر می ساخت . در آخرین مرخصی خود به خانه هنگام خداحافظی وعده داد که پس از بیست روز به زادگاه خویش باز خواهم گشت و با خداحافظی خانه را ترک کردند . در این مدت همیشه خانواده9 نگران بودند روز شماری می کردند و بالاخره روز موعود فرا رسید و انتظار به سر آمد . در مورخه 7/5/1361 خبر شهادت شهید الله کرم برومند را به خانه اعلام کردند . نمی توانستیم باور کنیم چنین حادثه ای رخ داده است . سرانجام در چنین تاریخی جسد پاک و مطهرش از کردستان (بوکان) به شیراز و سپس به زادگاهش توسط مردم خشت و کمارج تشییع و تجلیل و به خاک سپرده شد .
روحش شاد و راهشان پر رهرو باد.
خیلی جلوتر از اینکه انقلاب شکوهمند اسلامی ایران پیروز شود شهید برومند با گچ مدرسه روی درب منزل و روی درب خانه شعار دورد بر خمینی را نوشتند . ظهر که پدرش از مزرعه کار به خانه آمدند چون سواد نداشتند سئوال کردند چه روی درب حیاط خانه نوشته اند . گفتند (اهل خانه) اله کرم روی درب ها نوشته است و نوشته درود بر خمینی . پدر شهید برومند گفتند تا کسی نفهمیده آنها را پاک کنید که ممکن است مأموران حکومتی بفهمند . شهید برومند اصرار داشتند که آنها را پاک نکنند ولی برادران کوچکتر شهید برومند روی درب حیاط را پاک کردند ولی داخل خانه که روی درب منزل نوشته بودند تا مدت ها بعد از انقلاب شکوهمند اسلامی باقی ماند و شهید برومند از این که اولین نفری بود که در روستا شعار علیه رژیم طاغوت نوشته احساس خوشحالی می کردند .
حسین برومند فرزند سیاوش در سال ۱۳۴۹ در خانواده ای متدین و مذهبی در شهر آباده طشک دیده بــــه جهان گشود . تحصیلات ابتدائی را در دبستان هجرت و دوران تحصیل راهنمائی را در مدرسه ابن ســــینا گذراند و تحصیلات دبیرستانی خود را در دبیرستان طالقانی آباده طشک شروع نمود. سال اول دبیرستان بود که شور و شوق رفتن به جبهه در او نمایان شد . آری او عاشق جبهه شده بود و می گفت می خواهم بـــه جبهه بروم و از اسلام و وطن عزیزم دفاع نمایم .
حسین موقعی که می خواست به جبهه اعزام شود خندان بود و در پاسخ بــــه خانواده کـــه می گفتند: درسهایت خوب است و باید درس بخوانی می گفت: مـن در همان جبهه درس می خوانم و از وطنم نیز دفاع می کنم .
شهید حسین برومند علاقه زیادی به خواندن قرآن داشت و بـــــا لحنی زیبا قرآن را تلاوت می کرد . دارای اخلاق بسیار خوبی بود . شهید برومند در یک مرحله بـه جبهه اعزام شد و سرانجام در تاریخ ۲۰/۱/۱۳۶۶ در علمیات کربلای ۸ در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای آباده طشک به خاک سپردند . آری او با شهادتش درس چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما آموخت .
روحش شاد و نامش جاودان
زندگی نامه شهید بهمن برومند
مقام معظم رھبری:
شھادت فخر اولیاء بوده است وفخر ما
نام: بھمن
نام خانوادگی:برومند
نام پدر: ابراھیم
تاریخ تولد: 1343/15/6
محل تولد: چناران/ روستای نو بھار
مسئولیت در جبھه: تیربارچی
2/11/ تاریخ شھادت: 1363
محل شھادت : شرھانی
وضعیت تاھل: مجرد
تحصیلات :راھنمائی
محل دفن: بھشت رضا (ع) مشھد
خلاصه ای اززندگینامه شھید:
سرباز وظیفه بھمن برومند فرزند ابراھیم جھت دفاع از مرز وبوم کشور
جمھوری اسامی ایران در سال 1363 به خدمت مقدس سربازی اعزام وبعداز
7 ماه در منطقه عملیاتی شوش به در جه ریع شھادت نائل آمد شھید برومند
دارای مدرک تحصیلی پنچم ابتدایی بوده وتحصیلات خودش را در روستای
نوبھار به پایان رسانید ونامبرده در خانواده ھای مستضعف وروستای به دنیا
آمد وشور وشوق جبھه جھت دفاع از حریم ومرزھای کشور نامبرده را به
منطقه عملیاتی کشانیده تا اینکه در آنجا شربت شھادت را نوشید وپیکر
مطھرش را در بھشت رضا مشھد به خاک سپردند
شهید سیفالدین برومند به عنوان چهارمین فرزند خانوادهای که مذهبی بودن را تمثیل میکرد، در پنجم فروردین ماه سال 1342 در روستای درگاه لو از توابع انگوت شهرستان گرمی بدنیا آمد. خانواده از نظر مالی مکنت چندانی نداشت، اما استغنای معنوی گستردهای داشت که جای هر مکنتی را میگرفت و قناعتی که از آن حاصل میشد زندگی راحتی را به ارمغان میآورد. آنان مختصر زمین زراعی دیمی ناهموار داشتند و از طریق کشت و زرع آن امرار معاش میکردند در حالیکه چند رأس گوسفند و تعدادی مرغ و خروس نیز کمک هزینه آنها را تشکیل میداد. شهید سیفالدین از سینه مادرشیر خورد. مادری که صبر و اسقامت در برابر مشکلات زندگی را در خود درونی کرده بود و فرزندان حرفشنوی داشت که چشمش به دیدن آنها دیدهور میشد. از هنگامی که پا گرفت، بیشتر در خانه بود تا درگیر بازیهای خردسالانه، به گونهای که میشد گفت با سایر بچهها و هم سن و سالانش فرق داشت. متفاوت بود. خیلی مهربانتر از سایر بچه ها بود به قدری که وفور عاطفه این طفل خردسال پدر و مادر و برادرانش را متعجب میکرد. اتفاق مهمی در دوران خردسالی او رخ نداد جز آنکه به مدرسه رفت. برادرش، برادری که بعدها بر اثر تصادف رانندگی فوت کرد و به نوعی برای سیفالدین کودکسال بند دل از دست رفته تلقی میشد و حتی هنگامیکه سیفالدین بزرگتر شد و فرمانده گروهان جنگی بود و برای روز مبادا وصیت نامه مینوشت او را فراموش نمیکرد. هرگز او را فراموش نکرد. با همکلاسیهایش مهربان بود اما غالباً تنهایی را ترجیح میداد. آنگاه که تنها میشد و تکالیفاش را تمام میکرد، در باغ جست و خیز میکرد و معلم میشد و شاگردانش درختان باغ بود. از همان زمان کودکی شروع کرد به نماز خواندن، شروعی که تا پایان زندگی در جهان خاکی ادامه پیدا کرد. دوران وجوانی او، دوران شکلگیری و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بود. انقلابی که هیچ روستا و اوبهی دور و نزدیکی از وجود و حضور آن بی نصیب نماند. اکنون سیفالدین وارد کلاس اول راهنمایی میشد. در مدرسه راهنمایی تازهکند انگوت که سه کیلومتر با درگاهلو فاصله داشت، ثبت نام کرد. یکسال پیش رفت اما دگر ادامه نداد. زیرا ضعف بنیه مالی خانواده او را واداشت که به سیل مهاجران کارجوی عازم تهران بپیوندد و با کسب درآمدی هر چند ناچیز در تأمین بخشی از معاش خانواده بکوشد. پادویی کرد. کارگری کرد، زیر دست بنا کارکرد، تا اینکه چند سالی گذشت و خانواده به پارسآباد مهاجرت کرد. این اتفاق در اواخر سال 59 و اوایل سال60 رخ داد. آنچه مهم است این اتفاق سیفالدین را از تهران راهی پارس آباد کرد و در پارسآباد تقدیری برایش رقم خورد که شالوده حوادث بعدی زندگیاش را شکل میدهد. پارسآباد برایش بسیار خوب و لذت بخش بود آخر سیفالدین نوجوانی بود با عاطفه قوی و دلش میخواست که هر روز پدر و مادر و برادرانش را ببیند. در سال 1360 به صورت پیمانی و برای مدت پنج سال در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پارسآباد نامنویسی کرد. ابتدا در واحد تدارکات و سپس در واحد تبلیغات مسئولیت یافت و در هر دو را آنچنان خوش و سریع درخشید که مسئولیت سپاه شهرک شهید غفاری و سپس مسئولیت سپاه اصلاندوز را به او سپردند. مسئولیتپذیری، درک سریع و انتقال علم به عمل چیزهایی بود که تمام فرماندهانش آن را می دیدند. او که در خاصابان تبریز آموزش دیده و به عنوان نیروی تدارکاتی به سپاه برگشته بود، ظاهراً برای اولین بار در اوایل سال 1361 به جبهه رفت و تقریباً تا آنگاه که به شهادت رسید، در جبهه ماندگار شد. در نقاطی مانند گیلانغرب، غرب، جنوب، اهواز، سوسنگرد و نیسان یعنی در وسعتی به پهنای تمام مناطق جنگی. او اکنون جوانی بود با قامتی کشیده، ابروان قلمی پیوسته، چشمان بزرگ با گونه لاغر و لبهای درشت و موهای نرم و صافی که به راحتی به هر طرف شانه میخورد. شهید سیفالدین برای هر کس به نوعی اسوه حسنه است با سیمای دوست داشتنی. شهید سیفالدین حضور در جبهه را با خدمت در آشپزخانه آغاز کرد خوش درخشید و خیلی زود مسئولیت انبار لشگر 31 عاشورا را بعهده گرفت اما جای او نه در آشپزخانه بود و نه در انبار. این را فرماندهان لشگر خیلی زود فهمیدند. فهمیدند که توانایی سیفالدین در مسئولیتپذیری و اجرای آن بی نظیراست. این است که مسئولیت امداد و تدارکات گردان خط مقدم را به او سپردند. اما اینجا هم جای او نبود. جای او خط مقدم بود و فرماندهی خط آتش که به آن دست یافت و فرمانده گروهان گردید. اگر این جوان پرشور از مشغله نظامی فراغت مییافت به خود جنگ میاندیشید و به سرانجام آن و به موضوع شهادت. صفا و صمیمیت بینظیری داشت. پدر و مادرش را پدر و مادر جان خطاب میکرد و چنان حرمت برادر ارشدش را نگاه میداشت و چنان صله ارحام میکرد و چنان در رفاقتش کامل بود و چنان مهربان و متواضع بود و چنان بارز و متمایز بود که حالا بیاعتنا به گذر ربع قرن فاصله، هر کس او را به یاد میآورد دلش می سوزد و چشمانش پر از اشک میشود. دلبسته علم بود اما دریغ آنگاه که سایر شرایط فراهم بود، فقر او را از ادامه تحصیل بازداشته بود و حالا جنگ بود و جنگ فرصت ادامه نمیداد. پاسداری بود که با آرامش و اعتماد بهنفس کامل مشکلات را پشت سر مینهاد. آرزو داشت ادامه تحصیل دهد آرزو داشت آرمانهای انقلاب تحقق یابد و فرزندان او و جامعهاش عالی تربیت شوند وخوشبخت زندگی کنند. آخر او که در چهاردهم دیماه 1361 ازدواج کرده بود اکنون دو فرزند داشت، فاطمه و عباس . یادداشت های موجودش نشان میدهد که سیفالدین سه بار وصیت نامه نوشته است که یکی از آنها فاقد تاریخ بوده و به قراینی اولین وصیت نامه اوست که شاهرگ آنرا طلب حلالیت و مواردی مانند پرداخت بدهیها شکل میبخشد. وصیت نامه دوم به تاریخ 21/3/63 آغاز و در 22/3/63 پایان یافته است این وصیت نامه با دقت نظر بیشتری نگارش یافته است و در آن حرف و بسط بیشتری به کار رفته است . حوالی صبح بود که در امتداد عملیات کربلای 5 به سوی دشمن یورش بردند. تیری بر پایش اصابت کرد اما خیلی کاری نبود. زخم را با چفیه بست و پایش را کشید و ادامه داد. شرایط بسیار سختی پیش آمده بود: سیفالدین فرمانده دید و دریافت که تیربارچی سنگر گرفتهی دشمن، در حال " درو"ی نیروهای اوست . نیروهای او که خطشکن بودند و سنگر نداشتند و تنها میتوانستند بر روی خاک منطقهی شلمچه، بر روی خاکی همانند خاک صحرای کربلا دراز بکشند و یا اگر دست داد و شانس آوردند، در پشت نخلی یا بوتهای پناه بگیرند. نه! دیگر غیر قابل تحمل بود، تیربار جوانان و نوجوانان او را، دوستان او، فرزندان و برادران او را گروه گروه بر زمین میافکند. سردار نیمخیز شد و در آنی فرار تیربارچی را به رگبار بست و او را بر زمین افکند. نیروهایش نفس راحتی کشیدند اما خودش درهم پیچید. زیرا تیری مستقیم سینهی او را شکافته بود. آنروز صبح روز دهم اسفند ماه سال هزار و سیصد و شصت و پنج بود. سه روز بعد که پیکر شش رزمنده را در کنار پیکر دو سردار در مسجد سپاه پارسآباد قرار دادند، خبر پخش شد و در آن واحد، ولولهای در شهر پیچید که خیلی سریع به صورت رستاخیز ملت درآمد.
چرا صالحان، گرفتار مشکلات هستند و مجرمان و گنهکاران، در رفاه به سر مى برند؟
از آنجا که خداوند اولیاى خود را دوست دارد، لذا اگر خلافى کنند، فوراً آنان را با قهر خود مىگیرد تا متذکّر شوند، چنانکه خداوند در قرآن مىفرماید: اگر پیامبر سخنى را که ما نگفتهایم به ما نسبت دهد، با قدرت او را به قهر خود مىگیریم: «لو تقوَّل علینا بعضَ الاقاویل لأخذنا منه بالیمین»( سوره حاقّه، آیه ۴۴ – ۴۵) و همچنین اگر مؤمنین خلافى کنند، چند روزى نمىگذرد مگر آنکه گوشمالى مىشوند.
امّا اگر نااهلان خلاف کنند، خداوند به آنان مهلت مىدهد و هرگاه مهلت سرآمد، آنان را هلاک مىکند: «و جعلنا لمهلکهم مَوعداً»( سوره کهف، آیه ۵۹) و اگر امیدى به اصلاحشان نباشد، خداوند حسابشان را تا قیامت به تأخیر مىاندازد و به آنان مهلت مىدهد تا پیمانه شان پر شود. «انّما نُملى لهم لیزدادوا اثماً»( سوره آل عمران، آیه ۱۷۸)
به یک مثال توجه کنید:
اگر قطرهاى چاى روى شیشه عینک شما بریزد، فوراً آن را پاک مىکنید.
امّا اگر قطرهاى چاى روى لباس سفید شما بچکد، صبر مىکنید تا به منزل بروید و لباس خود را عوض کنید.
و اگر قطرهاى روى قالى زیر پاى شما بچکد، آن را رها مىکنید تا مثلاً شب عید به قالى شویى ببرید.
خداوند نیز با هرکس به گونهاى رفتار مىنماید و بر اساس شفّافیّت یا تیرگى روحش، کیفر او را به تاخیر مىاندازد.
چرا از مرگ مى ترسیم؟
راننده زمانى در جاده مىترسد که یا بنزین ندارد یا قاچاق حمل کرده یا اضافه سوار کرده یا با سرعت غیر مجاز رفته یا جاده را گم کرده یا در مقصد جایى را آماده نکرده و یا همراهانش نا اهل باشند.
اگر انسان براى بعد از مرگ خود، زاد و توشه لازم را برداشته باشد، کار خلاف نکرده باشد، راه را بداند، در مقصد جایى را در نظر گرفته باشد و دوستانش افراد صالح باشند و حرکتش طبق مقررات و مجاز باشد، نگرانى نخواهد داشت.
خداوند در حوادث تلخ و شیرین زندگى انسان، چه مقدار نقش دارد؟
در قرآن مىخوانیم: «ما أصابک مِن حَسنهٍ فَمِن اللّه و ما أصابک مِن سَیِّئه فَمِن نَفسک»(سوره نساء، آیه ۷۹) هر خوبى به تو رسد از خداوند است ولى هر بدى که به تو رسد از نفس خودت مىباشد.
کره زمین که به دور خود و خورشید مىگردد و همواره بخشى از آن روشن و بخشى دیگر تاریک است، هر کجاى آن روشن باشد از خورشید است و هر کجاى آن تاریک باشد، از خود زمین است.
خداوند انگور را آفرید، ولى بشر از آن شراب مىسازد که مایه بروز هزاران حادثه و بیمارى است.
خداوند به انسان قدرت داد، ولى عدّهاى با سوء استفاده از این قدرت، به محرومان ضربه مىزنند.
خداوند به انسان عقل داد، ولى عدّهاى از این عقل سوء استفاده کرده و به دنبال مکر و حیله براى مردم هستند.
پس آنچه از سوى خداوند است، نیکوست و بدىها از خود ما سرچشمه مىگیرد.
چه گناهانى را خدا نمى بخشد؟
در روایات مىخوانیم: «اِتّقوا المُحقّرات من الذّنوب فانّها لاتغفر( وسائل، ج ۱۵، ص۳۱۰٫)، از گناهان کوچک پرهیز کنید که بخشیده نمىشود. شاید به این دلیل که در گناهان کوچک، انسان احساس شرمندگى نمىکند و لذا به فکر توبه هم نمىافتد، بلکه جسارت و جرأت او بر تکرار آن زیاد و زمینهاى براى بخشش فراهم نمىشود.
اگر کسى که مقدار کمى بدهى دارد، به طلبکار بگوید: تو که از منطلبى ندارى، مقدارى که مىخواهى ارزشى ندارد، او طلب خود را نمىبخشد، ولى اگر مبلغ بیشترى بدهکار باشد و نزد طلبکار آید و عذرخواهى کند، طلبکار یا به او مهلت مىدهد و یا او را مىبخشد. آرى، طلبکار، مقدار کم را با جسارت نمىبخشد، ولى مقدار زیاد را ممکن است با عذرخواهى ببخشد.
برگرفته ازسایت درسهایی ازقرآن